وبلاگ محمد

ساخت وبلاگ
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست جان و دلم ساکنست زانک دل و جانم اوست قافله ام ایمنست قافله سالارم اوست بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست دست به دست جز او می نسپارد دلم زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی صله ز من خواه زانک مخزن و انبارم اوست شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو من چه کنم ای عزیز گفتن بسیارم اوست 466 باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست گر چه غلط می دهد نیست غلط اوست اوست گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود تعبیه های عجب یار مرا خوست خوست نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند پشت ندارد چو شمع او همگی روست روست پوست رها کن چو مار سر تو برآور ز یار مغز نداری مگر تا کی از این پوست پوست هر کی به جد تمام در هوس ماست ماست هر کی چو سیل روان در طلب جوست جوست از هوس عشق او باغ پر از بلبل ست وز گل رخسار او مغز پر از بوست بوست مفخر تبریزیان شمس حق آگه بود کز غم عشق این تنم بر مثل موست موست 467 آنک چنان می رود ای عجب او جان کیست سخت روان می رود سرو خرامان کیست حلقه آن جعد او سلسله پای کیست زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست در دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیست وین همه بوهای خوش از سوی بستان کیست دیدم آن شاه را آن شه آگاه را گفتم این شاه کیست خسرو و سلطان کیست چون سخن من شنید گفت به خاصان خویش کاین همه درد از کجاست حال پریشان کیست عقل روان سو به سو روح دوان کو به کو دل همه در جست و جو یا رب جویان کیست دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان بنده آن شو که او داند مهمان کیست در دل من دار و گیر هست دو صد شاه و میر این دل پرغلغله مجلس و ایوان کیست عرصه دل بی کران گم شده در وی جهان ای دل دریاصفت سینه بیابان کیست غم چه کند با کسی داند غم از کجاست شاد ابد گشت آنک داند شادان کیست ای زده لاف کرم گفته که من محسنم مرگ تو گوید تو را کاین همه احسان کیست آن دم کاین دوستان با تو دگرگون شوند پس تو بدانی که این جمله طلسم آن کیست نقد سخن را بمان سکه سلطان بجو کای زر کامل عیار نقد تو از کان کیست 468 با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست آنک از او آگهست از همه عالم بریست آه که چه بی بهره اند باخبران زانک هست چهره او آفتاب طره او عنبریست آه از آن موسیی کانک بدیدش دمی گشته رمیده ز خلق بر مثل سامریست بر عدد ریگ هست در هوسش کوه طور بر عدد اختران ماه ورا مشتریست چشم خلایق از او بسته شد از چشم بند زانک مسلم شده چشم ورا ساحریست اوست یکی کیمیا کز تبش فعل او زرگر عشق ورا بر رخ من زرگریست
وبلاگ محمد...
ما را در سایت وبلاگ محمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasin shopping11162 بازدید : 316 تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 ساعت: 20:06

477 ز آفتاب سعادت مرا شراباتست که ذره های تنم حلقه خراباتست صلای چهره خورشید ما که فردوسست صلای سایه زلفین او که جناتست به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود که آسمان و زمین مست آن مراعاتست ز هست و نیست برون ست تختگاه ملک هزار ساله از آن سوی نفی و اثباتست هزار در ز صفا اندرون دل بازست شتاب کن که ز تاخیرها بس آفاتست حیات های حیات آفرین بود آن جا از آنک شاه حقایق نه شاه شهماتست ز نردبان درون هر نفس به معراجند پیاله های پر از خون نگر که آیاتست در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست نه لاف چرخه چرخ ست و نی سماواتست 478 وجود من به کف یار جز که ساغر نیست نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست به غیر خون مسلمان نمی خورد این عشق بیا به گوش تو گویم عجب که کافر نیست هزار صورت زاید چو آدم و حوا جهان پرست ز نقش وی او مصور نیست صلاح ذره صحرا و قطره دریا بداند و مدد آرد که علم او کر نیست به هر دمی دل ما را گشاید و بندد چرا دلش نشناسد به فعلش ار خر نیست خر از گشادن و بستن به دست خربنده شدست عارف و داند که اوست دیگر نیست چو بیندش سر و گوش خرانه جنباند ندای او بشناسد که او منکر نیست ز دست او علف و آب های خوش خوردست عجب عجب ز خدا مر تو را چنان خور نیست هزار بار ببستت به درد و ناله زدی چه منکری که خدا در خلاص مضطر نیست چو کافران ننهی سر مگر به وقت بلا به نیم حبه نیرزد سری کز آن سر نیست هزار صورت جان در هوا همی پرد مثال جعفر طیار اگر چه جعفر نیست ولیک مرغ قفص از هوا کجا داند گمان برد ز نژندی که خود مرا پر نیست سر از شکاف قفص هر نفس کند بیرون سرش بگنجد و تن نی از آنک کل سر نیست شکاف پنج حس تو شکاف آن قفص است هزار منظر بینی و ره به منظر نیست تن تو هیزم خشکست و آن نظر آتش چو نیک درنگری جمله جز که آذر نیست نه هیزمست که آتش شدست در سوزش بدانک هیزم نورست اگر چه انور نیست برای گوش کسانی که بعد ما آیند بگویم و بنهم عمر ما ماخر نیست که گوششان بگرفتست عشق و می آرد ز راه های نهانی که عقل رهبر نیست بخفت چشم محمد ضعیف گشت رباب مخسب گنج زرست این سخن اگر زر نیست خلایق اختر و خورشید شمس تبریزی کدام اختر کز شمس او منور نیست 479 ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست بهانه کن که بتان را بهانه آیینست از آن لب شکرینت بهانه های دروغ به جای فاتحه و کاف ها و یاسینست وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را طبیعت است و سرشت است و عادت و دینست اگر ترش کنی و رو ز ما بگردانی به قاصد است و به مکر است و آن دروغینست ز دست غیر تو اندر دهان من حلوا به جان پاک عزیزان که گرز رویینست هزار وعده ده آنگه خلاف کن همه را که آن سراب که ارزد صد آب خوش اینست زر او دهد که رخش از فراق همچو زر است چرا دهد زر و سیم آن پری که سیمینست جواب همچو شکر او دهد که محتاج است جواب تلخ تو را صد هزار تمکینست
وبلاگ محمد...
ما را در سایت وبلاگ محمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasin shopping11162 بازدید : 227 تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 ساعت: 18:06